هـِـی لعنتـــــی!میخواهم توصیف ات کنم. خیاط نبودی.اما خوب وصله های جور واجور به من زدی! آشپز نبودی.اما چه آش چـربی برایم پختی! کفاش نبودی.. اما چه به اندازه ، کفش رفتن ام را دوختی! و مـن. دیــــوانه نبودم!! اما چه دیوانه وار دوست ات میدارم
پ.ن:نمی دونم نویسنده ش کیه !
می دونی ! دقیقا از همون روزی که گفتی می خوای بری دلم برات تنگ شد. همین هفته ی پیش بود گفتی دو سال دیگه می خوای بری .. از همون روز احساس تنهایی کردم ، حس ترس ، ترس از اینکه نکنه با رفتن تو بشم همون آدم قبلی ، همونی که کوچیک ترین مشکل زندگیش واسش خعلی مهم جلوه می کرد ُ بیخیال بودن ُ بلد نبود. می دونی دختر؟ من با تو به اوج رسیدم توی خوش بودنُ شادی ُ خنده ، قبول کن سخته نبودنت! هه شاید خنده دار باشه ولی احساس می کنم حال مولانا رُ مفهمم وختی شمس رفتُ دیگه پیداش نشد :دی
بهد این روزا که میشینم با خودم فک می کنم می گم خُ من دوسال دیگه وخت دارم واسه کنار تو بودن ، هی می خوام خودم ُ مجبور کنم که توی لحظه زندگی کنُ اینا ولی یه ثانیه بعدش فکرم میره به دوسال آینده و اون حال خراب! می آد سراغم. ولی نمیزارم این جور بمونه، دو سال زمان کمی نیس چیستا خانوم .. بساز خودت را در این دو سال.
پ.ن1:کاش اصن بهم نمی گفتی دو سال دیگه می خوای بری! همون نزدیکای رفتنت بهم می گفتی.
پ.ن2:بضی وختا هم فک می کنم اون قدری که من دوست دارم شاید تو دوسم نداشته باشی.
خیلی چیزا رُ نمی دونم .. قبول
ولی همون چارتا چیزی رُ هم که می دونم
موقع عملی کردنشون ، کم می آرم
اووووم ..نچ !!
پ.ن:یه کم بیش تر به مخم فشار بیارم فک کنم مشکلم حل بشه :دی
من ِ خر ِ نفهم
که تو را از اعماق تهـــ ـم دوس دارم !
و تو ، تویی که دریغ می کنی خودت را
از لحظه هایم ...
روحـ ــم را بـردی
می گویـی دلــت را نمی خـواهم!!
مگـر نمی دانـی عزیــ ـزم
دل ِ بی روح خریدار ندارد...
پ.ن: ای گل لاله تو رو داشتن یه خیاله/توی فکرم شب ُ روز صد تا سواله، آرزوهای محاله، دل ساده خوش خیاله/ عشق نمی خوابه تو رو خواستن نمی خوابه/ آرزوی من وتو!! به هم رسیدن نمی میره نمی خوابه، بی تو خورشید نمی تابه/آه گل لاله ی بهارم سر به کدوم صحرا بزارم؟/ اگه خودخواهی نباشه تو رو می خوام در کنارم/ که تو هستی نازنین ِ روزگارم ، بی تو من تنها ترینم، بی قرارم